Dirty Road

داخل ماشین نشسته م. کنار جاده پر از تابلو های رنگا رنگ هست.

چشمم به تابلوی بزرگِ سبز رنگی می خوره با پایه های زنگ زده.

رویش نوشته شده ".....      10 کیلومتر"

گونه های یخ زده م از بادِ کولر, گرم میشن.

این اولین باره که از سُر خوردن اشک هام به این آرامی لذت می برم.

تو این فکرم برای یک روز غیر آفتابی جایگزین مناسبی پیدا کنم. برای عینک دودی م.



Whisper: این جا پر از جاده های کثیف است.





الان یه کم خوشحالم

لاک ناخن هامو پاک کردم و رفتم زیر دوش...

ابن تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم تا از این که هستم, تنهاتر نشم.

B عنوان

یکی میاد سر پل....

یکی میاد تو ماشین....

یکی میاد تو پیاده رو.....

چند نفر میان تو خونه.....

از اون طرف مقام ها می پرن به صدا و سیما...

صدا و سیما می پره به مردم...

مردم می پرن به هم دیگه...

امن ترین جای جهان هم طبق معمول این جاست :-|


اینارو نگفتم که داستان تعریف کنم. همه قصه هاشو از حفظیم.

فقط خواستم بگم:


د ِ اَیــَ گاو دَ کَفته بازار بئُسته

آرایش گاه------گاهی آرایش, گاهی...

من و کسی که همراهش بودم روی مبل آرایشگاه منتظر نشسته بودیم تا نوبت مون برسه و در حال نگاه کردن به ردیف های پر حجم عکس های عروس و داماد روی میز بودیم -عکس هایی که هر دو با لبخند ها و ژست هاشون انگار زیباترین لحظه رو به تصویر کشیدن- برای چند دقیقه همراه با شخص کناریم به چند سال ِ گذشته سفر کردم و به وضوح لایه های رنگی که به ترتیب از صورتش می پریدن و درد و رنجی که هر لحظه بیشتر استواری اندامش رو به داخل مبل فرو می برد دیدم.

6,7 سال پیش بود. شاید هم 8 سال. همون هایی که بارها با هم یک مسیر مشخص ِ 20 دقیقه ای رو تاکسی نشستن و بارها دست تو دست هم خیابون ها و کوچه هارو قدم زدن و توی یه کافی شاپ دنج -همونی که دقیقن بعدش بستنی فروشی ها و پارک معروف شهر شروع میشه و حالا فقط خرابه ش باقی مونده- عکس انداختن.

یک سال پیش بود که گفت بین همه آدمایی که دور و برم بودن و فکر می کردم بعضی هارو دوست دارم, فقط همین بود که واقعن دوستش داشتم. حتی حالا با این که خیلی وقته اتفاقی ندیدمش باز هم دوستش دارم.

حالا کنارم نشسته بود و به عکس ازدواج کسی خیره شده بود که روزگاری واسه هم لیلی و مجنون بودن. انصافن عکاس بوسه های قشنگی رو ازشون انتخاب کرده بود.

بر خلاف خواسته م گفتم "خب که چی؟ از اولش هم معلوم بود."

پر از اشک نگام کرد. شالش رو برداشت و رفت.

has no one told u she's not breathing?--E

آقای شوخ ِ غیرتی* رو مبل کنارم می شینه و دستشو می ذاره رو پام. "من اعتقاد دارم وقتی کسی اشتباه بزرگی می کنه اطرافیانش به جای تنهاش گذاشتن باید هر کاری واسش انجام بدن تا  اون مشکل رفع بشه. بعدش هر تنبیهی که می خوان اجرا کنن. اون روز من اینو بهشون گفتم تا باهات تندی نکنن. راستی الان رو به راهی؟ می تونی............."

تمام وجودمو خشم می گیره. عصبانی ام. ادامه حرفاشو نمی شنوم. با خودم فکر می کنم این "اشتباه بزرگ" اصلن اشتباه بوده که بزرگش هم می کنه! به فرض که اشتباه بود و تقصیر من. چرا اطرافیان من از هر فرصتی استفاده می کنن که یاد آوری کنن و دلاوری هاشونو به رخم بکشن! انصاف نیست چند بار در موردش خود نمایی کردن, تازه حالا که تو مهمونی هستیم. چرا اینا نمی فهمن! چرا نمی فهمن من خیلی خسته م!!


انقد عصبانی بودم که با یه بهونه ای از خونه زدم بیرون. بیشتر از خشم, ناراحتی وجودمو پر کرده.

چندتا خیابونو که رد می کنم میاد کنارم بوق میزنه. قیافه مو جمع و جور می کنم و میرم نزدیکش -من عادت دارم به ظاهرکاری-   "بشین"

لبخند میزنم و میگم اومدی منت کشی؟

"نه اومدم پز ماشین جدیدمو بهت بدم. بشین لوس بازی در نیار"

این دفعه بیشتر می خندم و کنارش و می شینم.

با لبخندی که رو لبمه آروم با خودم زمزمه می کنم: این بار هم می بخشمت و صبر می کنم تا ببینم دفعه بعد نوبت کدوم یکیتون میشه.


*یک فامیل درجه دو