بهش میگن گوشه گیری...بهش میگم کنترل خشم واسه تحمل کردن

نردیکای غروب باشه و منتظر ِ 20 نفری مهمون باشی و یه شب کسل کننده ی دیگه باهاشون به اسم افطاری و شام.

هر چقد دقت می کنی می بینی نمیتونی باهاشون ارتباط بر قرار کنی. خسته ت می کنن, دیوونه ت می کنن, منزجرت می کنن. از حرفا, رفتارا, خاله زنک بازیا شون عصبانی هستی.

همه اینا باعث میشه تو اوج خشمم برم به سمت چندین سری ظرف کثیف شده. بشورم و با تمام بی رحمی فشار بدم -ظرف شوئی, کاری که متنفرم-


حالا ساعت 12 نصفه و من در حالی که یه لیوان ِ تا نیمه چای پر شده رو تو دستام که مفصل هاش از سردی آب سرخ شده گرفتم, جلوی بالکن نشستم-باد خنک حالم رو جا میاره- و به مهمونای! باقی مونده چپ و راست لبخند ِ از رو نفرت تحویل میدم.


از مهمونی و جشن زیاد لذت نمی برم. یه دور ِ همی با حضور رفیقای مجازیم, اونایی که خیلی وقته می شناسمشون و بقیه ها هم باشن....این موقع ست که واقعن خوشحال میشم.


تشکر: از کافی نت دوست جانمان که تو این بی سیستمی هر موقع رفتم پیشش, یه جاش قطع بود. یه بار برق, یه بار سرور......چیشششش

نظرات 4 + ارسال نظر
آلومینیم(al) جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ق.ظ

دقیقاً می فهمم چی میگی؛واسه آدم اعصاب نمی مونه...بدبختیش اینجاست که نمی تونی بری؛مجبوری با بدن خشک چند ساعت یه جا بشینی......این

11990

پ.ن:[edited due to some FACTS]

مجبوری با شخصیت باشی

کنت چمدان به دست جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ق.ظ http://jaedigar.blogfa.com

سخت ترین قسمتش همین لبختد از رو نفرت تحویل دادنه به بقیه ست...

یا نشون دادن خوشحال بودن از دیدارشون

الیسا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:45 ق.ظ http://www.negahemannegaheto.blogsky.com

وای
مهمونی افطار که خیلی سخته وقتی میزبان باشی

ایزن وقتی دختر میزبان باشی

ناصر جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ق.ظ

خوشبختانه سالهاست از این مهمونیا نداشتیم...اما بهرحال گاهی دوست دارم داشته باشیم:)

برای من دوست داشتنی نیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد