همیشه انتخاب اولم بستنیه. از هر نوعش که باشه و تو هر فصلی همیشه فِرست انتخابمه. اهل کافه(ی) خوردن نیستم.
یه روز سرد زمستونی بعد از نگاه طولانی به منو پیشنهاد میشه "بیا با هم اینو امتحان کنیم" و منم در حالی که دارم می لرزم و بدم نمیاد گرم بشم با کلی نـــاز و خنده موذیانه میگم "مممم باشه به خاطرت از بستنیم گذشتم".
هر وقت یادم میاد مزه ش تو فکرم قاطی میشه. نمی دونم لذت بخش بوده یا ناراحت کننده. نمی دونم شیرین وتلخ بوده یا تلخ ِ تلخ. نمی دونم شکلاتش کیندر بوده یا مترو. اما می دونم هر چی که بوده با هر طعمی هیچ وقت از بین نمیره.
"این دفعه به انتخاب تو. هه هه چه اسمش بامزه س...کافه لاته"
حالا هر جا می بینم یا می شنوم هر بار برای چند دقیقه به در ِ همون کافه ی کوچیک می رسم. میرم داخل. رو به روش می شینم و دستش رو می گیرم. وقتی بر می گردم خیره به نوشته لبخند زورکی می زنم و یه نفس بلند می کشم.
ته ته ِ ذهنم هنوز طعمش رو حس می کنم. چیزی شبیه آهــــــــــ
چقدر حس خوبی داشت این نوشته !!!
چقدر عجیبه که تلخ ترین چیزها بعضی اوقات در برابرمون از عسل هم شیرین ترند :)
خیلی خوب مینویسی :) خوشم اومد
شیرین که نه, فقط تلخ.
ممنون از لطفت
بازم زیبا بود..
چی بگم! چی دارم که بگم!
فوق العاده!
نبودهااااا. با دست از مچ تا آرنج کبود نوشتم. حس خوبی نداشتم. خوشم نیومد.
چیزی شبیه آه
آهـــــ
یه قهوه فرانسه، با دوتا دونه شکلات تلخ از اون 90% ای هاش...نوشیدنی مورد علاقه م بود یه زمانی... با سیگار و آهنگ...
پیر شدم رفت
هوووم حس دوست داشتنی ایه.
آره خیـــــلی پیر شدی چون یه چیز دیگه رو هم یادت رفت :)
بستنی؟ ... نظر منو که راجع بهش میدونی ...
فقط موندم چرا قیفی ای رو که اونروز گفتم نخوردی
اون روز گفتی, اون روز نگرفتی که!
تو بگیر من می خورم :)
دلم گرفت...
متاسفم. هر کی با من ارتباط داره به نوعی دلش می گیره. Sorry :(
عجب ..بعضی مزه ها-بعضی مکان ها
بدجوری گیر میکنیم توش
و میشن تلخ ترین جاهای ماندگار.
اوووووووووم
تلخیشو حس کردم
اما گاهی باز توو ذهنم تلخیشو مرور میکنم
انگار از آه کشیدن لذت میبرم
لذت های الکیه الکی :-|
این دیگری ای که اینجا می نویسه حسابی ذهن من رو مشغول می کنه .. بهش بگو که خوب می نویسه ... و اینکه طعم بعضی چیز ها نه به خاطر واقعا طعم خودش فقط به خاطر اتفاق اون لحظه ..شیرینه ... حتی اگر بعدش تلخ تلخ به نظر برسه
اهووم
دیگری تشکر می کنه