اولین بار که لیوانش را پر کردم و اولین باری که لیوان نیمه پرش را سر کشید چشمانش را بست...اخم کرد. بدون شک با این چهره که پر از چروکش کرده بود خیلی بیش تر از یک سی و چند ساله نشان میداد.
مطمئن بودم رفته است به دورانی که خودش را شیطان ترین می نامید. دورانی که رسیدن به حالایش یک رویا بود. وقتی که از بی خوابی های وحشتناک شب های امتحان تعریف می کرد من -منی که همیشه یک جورهایی آماده به امتحان می رسیدم- نمی فهمیدمش. وقتی از دوران فوق العاده شیرین و طولانی دانشجویی اش و گروه های دختر و پسر می گفت من -منی که بیش تر نیمی از این دورانم باقی مانده و هیچ چیزش را دوست ندارم و هیچ شیرینی ای نمی فهمم- افسوس می خوردم.
وقتی به حالایش نگاه می کردم تحسینش می کردم که به هرچه رویای خودش بود و هرچه رویای من است رسیده. دروغ چرا! با تمام بچگی ام که همیشه دم ِ دستی ترین مثالش بود می دانستم یک چیز بزرگ در زندگی اش کم است. آرامش. می دانستم دیگر شیطانی هایی که هنوزم ترکشان نکرده بود خسته اش می کنند و برقی به چشمانش نمی آورند. می دانستم دیگر حوصله ی ریسک کردن برای رسیدن به آرامش ِ خاص را هم ندارد. وقتش را هم.
مطمئن بودم حالا رو به رویم با چشمان بسته, به پشت میزی رفته بود که خلال های سیب زمینی را آرام آرام با انگشتان سورمه ای رنگش در دهان می گذاشت و برای بار اول تر لیوان پلاستیکی نیمه پرش را سر می کشید.
چشمانش را باز کرد. "متاسفم ناراحتت کردم"
خندید ..."خیلی خوب بود...خیلی خوب...می فهمی! عالی بود"... تا می توانست کشدار خندید. بدون شک چهره اش جوان تر از من نشان میداد.
گاهی که برای شام پیشش می روم پشت در بسته, گردن بطری را بالاتر می آورم, ابرویم را بالا می دهم و قیافه ی مضحکی به خودم می گیرم, به محض باز شدن در می گویم "نوستالوژی با طعم سیب"....هر دو می خندیم. کشــــــــدار و الکی!
عالی بود.....
کشدار و الکی خندید...خندید و خندید....
انقدر خندید که ....
انقدر خندید که فراموش کردم الکی می خنده....
انگار بید دوباره بشناسمش...
انگار که یادم رفته که می دونم آرامشی تو زندگیش نیست...
به همین قدری که تو گفتی....چه خوب تر از من گفتی
من از این دنیا چی می خوام ؟؟
آفرین
الکی اسم این وبلاگ رو نگذاشتی : دیگری در من!
درود
من داشتم فریدون مشیری می خوندم, دیگری انتخاب کرد
سلام
چه خوب که حدااقل الکی میخندین من اینکارو ترجیح میدم به گریه های طولانی
من هم. مثل بیشتر وقتا که خندونم...خیلی الکی
چه دست به قلمی داری تو دختر!
عالی مینویسی !
جای هیچ حرفی باقی نمیذاری!
عالی بود
خو این رو که می دونستم :) یه چیز دیگه بگو
با تشکر از آواتارت...اون یکی رو نِرو میره.
سلام عزیــــــــــــــزم
خیلی خیلی عالی نوشتی
فقط اینکه نوشتی انگشتان سرمه ای رنگ منظورت همون لاک سرمه ای رنگه دیگه؟
قاعدتن چیزی که تو انگشتا رنگ میشه, ناخنه دیگه.
سرم سوت کشید.. کشدار..
چه خوب :)