حواسم هست, حواست نیست

با انگشت های بی حس شده از سرمای بیرون پیچ کتری رو بچرخونم تا چای لیوانِ مخصوص رو پر کنم. یادم بیاد باید دقت کنم تا مثل هر بارِ چای ریختنم لیوان پر از کف نشه. که "ن" بلند بخنده و رد شدنم تو خواستگاری فرضی رو بزرگ کنه. که لبخند بزنی و بگی "تو می ریزی...هر طور که باشه خوبه" که برگردم و نگاهت کنم "این عاشقانه بود!" که با همون نگاه خاکستریت که از نظر هیچ کس خاکستری نیست نگاهم کنی "ما عاشقانه ای نداریم". سرم رو بچرخونم. من هستم. تو هستی. چه چیز دیگه ای باید باشه!

سوزش ناخن های مشت شده م بیشتر بشه. نفس عمیق بکشم "داری وانمود می کنی که همه چیز طبیعیه. حالِت...حالِت عجیبه" نفس بکشم "برای یه بارم شده همه چی رو بگو و تمام" نفس بکشم "بفهم زوره...عشقت یا هر کوفت دیگه ای که داری زوره" مثل دکتر های بچگی که با گوشی رو پشت سینه و نفس های عمیق صدای خِر خِر رو گوش می دادن, نفس عمیق بکشم تا صدای خِر خِرم بلند نشه.

پیچ کتری رو ببندم. کف رو جمع کنم و بردارم. رو به روت بشینم "از رولت های تلخ بخور. برای تو خریدم". نگاهم نکنی "اخم نکن"

راحت بشینم. نگاهت کنم. شاید فقط تو باید باشی و     .