براش هیچ فرقی نداشت چشماش برق بزنه و جلوی مرکز خرید بغل دوستش بپره,
یا گوشه ی سمت چپ ِ اتاقک ِ در حال حرکت تو هوا, کز کنه و آهنگ تو گوشش رو عوض کنه,
همه ی فکرش شده بود شناسنامه ی دربند, کاغذهای سیاه شده, دانشجوی تعلیقی.