آرام نعــره بزن

آرام در ِ قهوه ای ِ سوخته ی حمام را باز کنی و بیرون بیایی. نه سرت را خشک کرده باشی نه تنت. تند تندی حوله ات را پیچیده باشی دورت، بدون ِ وسواس همیشگی روی دورهایش که از کجا شروع شوند و کجا تمام. حوله ی سورمه ای ِ بزرگت که ماه ها دنبالش گشتی. کسی حوله ی سورمه ای نمی فروخت. کسی حوله ی سورمه ای نداشت. چند دقیقه بایستی، در را با همان قلق ِ همیشگی و صدای بلندش ببندی. پاهایت را روی پادری خشک کنی، آب ِ موهایت زیر پایت را خیس کند. بپیچی سمت اتاق. سمت راستت روی سنگ ِ سرد ِ تک کنج ِ خالی ِ اتاق ِ شلوغ و درهم برهم بنشینی. چشم های سرخ ات را که چند دقیقه پیش زیر پلک های مچاله ات دوام آوردند، ببندی. صدایش را هیچکس نشنید. صدایش آرام، آهنگین و روان بود در ذهنت. مثل آهنگ های آرام کننده ی موزارت که سال ها پیش در کاور خریدی. تکیه بدهی و موهایت دیوار ِ اطرافش را خیس کند. سوز ِ سرما از پنجره ی کمی باز را تحمل کنی و چشمانت را ببندی. چشم هایت بسوزند. با چشم های بسته بخندی. انگار نیمه لخت ولو بشوی کنج ِ اتاق و با چشم های سرخ بخندی. چشم هایت را که باز کنی ببینی زن ِ خانه، خانوم ِ خانه، دم ِ در ایستاده و با تعجب نگاهت می کند "خل شدی؟"