صدتا

این نوشته صدمین پست من تو این وبلاگ هست. خواستم برعکس روند نوشته هام این جا، یه نوشته ی خاص تر بنویسم. و البته خیلی طولانی تر.

طولانیه، پس دعوت شده های عزیز، اگه وقت ندارید، برید سر اصل مطلب (روی اسم خودتون) و بخونیدش.

و البته لطفن همه تون، همه قسمت آخر رو بخونید. بفرمایید ادامه ی مطلب.

 

  •  تاریخچه ی شروع وبلاگ خوانی ِ من بر می گرده به دبیرستان، یادم نمیاد دوم یا سوم، همون موقع ها بود که اتفاقی با یه وبلاگ آشنا شدم. وبلاگ آنی دالتون(یادداشت های یک دختر ترشیده) که حالا دیگه نمی نویسه و فکر کنم مجبورم لینکش رو پاک کنم چون جایگزین شده. از همون جا بود که فهمیدم وبلاگ یعنی چی، وبلاگ خوانی یعنی چی و ... توی همین وبلاگ اولین نظرم رو گذاشتم و یادمه برای چی این اسم رو انتخاب کردم (سامبادی) چون تو لحظه ی اولین کامنت گذاشتنم، داشتم به آهنگ "سامبادی" از "انر-یکه" گوش می دادم.     
    آنی! یادمه اون موقع وبلاگ خبرنگار و طنزت رو هم پیدا کرده بودم و کلی لذت می بردم از نوشته هات، قسمت اجرات تو رادیو، حتا یکی دو سال مجله ت که همیشه بعد از خریدنش اسمت رو صفحه ی اولش نگاه می کردم. همه ی اینا باعث شد حتا اگه مثل  قبل دنبالت نکنم و بهت از دور دسترسی نداشته باشم تا همیشه یادم بمونی. ممنون.
  • نمی دونم هرچقدر فکر کردم یادم نیومد اول "مترومن" رو پیدا کردم یا "بلاگ می". به هرحال خودم حدس می زنم اول مترومن  رو پیدا کردم از داخل کامنتای وبلاگ آنی. یادمه اولین چیزی که خوشم اومد جواب دادن به کامنتاش بود. خب یه خورده از دلخوشی کسی که نظر می ذاره اینه که نویسنده جوابش رو بده. اون موقع ها اون یه خورده برای من خیلی بود. نظر گذاشتم و گذاشتم و گذشت، حالا هم همیشه دنبالش می کنم (توی وبلاگش) :)))
    مترومن! یادمه یه بار بعد از نظری که من گذاشتم، یه نفر دیگه هم یه چیز گذاشته بود و سوتفاهم پیش اومده بود و ناراحت شده بودی. البته من بعدش توضیح دادم و همه چی حل شد و هنوز در ارتباط هستیم. چند وقته می خوام تو صورت کتاب ادت کنم اما یادم میره. این بار سعی می کنم یادم بمونه.
  • بلاگ می سومین وبلاگی بود که شروع کردم به خوندنش. نمی دونم اول از کجا اما یا از کامنت دونی مترومن پیداش کردم یا آنی. یادمه اون موقع ها که پیداش کردم اوایل نوشتنش تو این وبلاگش بود. به خودش هم گفتم چیزی که باعث شد من از اول این وبلاگ و نویسنده ش رو دوست بدارم، "درباره"ش بود و قسمت تحصیلاتش که مهندسی شیمی بود. راستش من که برای کنکور می خوندم، همه ی علاقه م روی مهندسی شیمی بود. البته هیچ وقت قبول نشدم و حالا ترم آخر رشته ی دیگه ای هستم. خب جواب دادن به کامنتا هم بیشتر مشتاقم کرده بود.
    پریا! من خیلی بیشتر از خیلی با نوشته هات خاطره دارم. این که موقع خوندن یا نظر دادن بهشون تو چه سن و موقعیت و حالتی بودم. خیلی باهم خندیدیم و ناراحت شدیم. خیلی وقتا و خیلی جاها با دیدن یا شنیدن ِ چیزی به یادت افتادم، مثل اون بار وسط بازار خوزستان :))) که بهت گفتم همون لحظه. همیشه ته دلم شیرینی خاصی حس می کنم از داشتن یه دوستی با اوووووووه کیلومترها فاصله. این که همیشه دنبال داشتن یه اکانت خاص ازت تو دنیای مجازی بودم، به خاطر این بود که از یهویی ننوشتن و نبودنت بدم میومد. دلیل آشنایی های پشت پرده ی وبلاگی ها برای من همینه. دوست داشتم حتا اگه دیگه ننویسی، داشته باشمت.
  • مرحومه مغفوره  و این  با اون ابرهای قالب ساده ش. یادمه یکی اومده بود تو کامنتای مترومن یه نوشته ی بی ربط گذاشته بود و همه ریخته بودن سرش، که مرحومه لیدرمون بود چون اون موقع خود علیرضا نبود، مسافرت بود شاید. از همون جا خوندنش برای من شروع شد.
    مرحومه! هیچ وقت نشد بهت بگم چقدر همون وبلاگ ابریت رو بیشتر از بعدیت دوست داشتم. حتا گاهی فضای نوشته هاش رو بیشتر دوست داشتم. و از این که دیگه نمی نویسی دلم گرفت. خیلی گرفت.
  • گیلاس خانومی  کسی که نوشته های طنزش همیشه آدم رو سر ذوق میاره. یادم نیست کی و کجا اولین بار خوندمش فقط یادمه وسط اتفاقات ناخوشایند! زندگیش بود. من کسی بودم که سر ِ گرفتن اولین کتابش با کمی عصبانیت از فروشنده قول گرفتم برام نگه داره چون دو سری ِ قبلش زود تموم شده بود و بر خلاف سفارشم برام نگه نداشته بود. و یه روزه تمومش کردم چون خط به خطش من رو یاد گیلاسی می انداخت و لذت می بردم. دو سال پیش بود، چند دقیقه به شروع سال نو، تلویزیون یه فیلم کوتاهی رو نشون میداد، یادش افتادم  و گریه م گرفت. تو فیلم ِ اول سال همه صورتم اشکی بود.
    گیلاس! خواستم یه چیز با مربوط بهت بگم و از دوستان کمک گرفتم تا جلوت ضایع نشم :)))
    Gilasi! Go ahead. I've got your back 
  •  زنانه ترین اعترافات حوا  * احتمالن از گشتن های گوگلی پیداش کردم. سهم بزرگی از لذت های وبلاگ خوانی ِ شبانه م داشت. مثل یه حوای واقعی. بی بزرگ نمایی نوشته های این نویسنده بود که باعث شد نوشته های داخل دفتری ِ من رنگ و بوی خوبی بگیره. نه تنها خیلی ناراحت، حتا شوکه شدم از ف-ی-ل-ت-ر شدنش. هم این که دیگه آرشیوش رو نداشتم تا هر از گاهی از اول تا آخر بخونمش و لذت ببرم و هم این که بیشتر از این نمی تونستم ازش بخونم. همه چی تموم شد. اما هنوز آدرسش جایگزین نشده پس نگهش می دارم.
    حوا! هیچ دسترسی ای بهت ندارم تا نشونت بدم اما ممنون. فقط همین.
  • ترنج  و این از لیست آپ شده ی بلاگ اسکای پیداش کردم و یاد ترنج ِ نا-مجو افتادم و رفتم سراغش. غم ِ نوشت هاش رو دوست داشتم. نوشته های کوتاه خاص و تا ته ِ مغز برو اش رو. شب های زیادی رو تو هم صحبتی گذروندیم. هنوز اون طراحی ای که ازش شروع کرده بودم، نصفه باقی مونده.
    نسرین! همیشه این عذاب وجدان همراهم بوده که مهمان نواز خوبی برات نبودم. خوب نبودم. یکم تلاش کردم ها، اما حال و روزم رو که می دیدی...من برای خودم هم مهمان نواز ِ خوبی نیستم. من با خودم هم سر ِ جنگ دارم گاهی وقت ها. می خواستم یه جا این کار رو کنم، چه جایی بهتر از این جا: عذر می خوام ازت.
  • افکار پریشان یک فرد آرام بدون شک خودم پیداش کردم (حالا فکر کن اشتباه کنم:)))). احتمالن بازهم از آپ شده های بلاگ اسکای. خودش نمی دونه اما از دید من قطعن یک جنتلمن ِ واقعی بوده و هست. درد دل های هم رو نه زیاد کم شنیدیم. حتا شاید تو موقعیت های خاص.
    ناصر! گاهی برای کل کل هامون و کوتاه اومدن هامون، اول یا وسط یا آخرش، دلم تنگ میشه.
  • پاسبان ما همدیگه رو از یه بحث خیلی کوچولو تو یکی از کامنت دونی های مرحومه مغفوره پیدا کردیم. جالب این جاست خود ِ مرحومه رو هم از یه بحث دیگه پیدا کرده بودم :))). سلیقه ی عکاسیش رو دوست دارم. و نوشته هاش درسته گاهی خیلی طولانی ان اما خوندشون و فکر کردن بهشون می ارزه.
    پاسبان! خوش حالم از آشناییت. هرجا هستی موفق باشی.
  • یاس وحشی از گشت و گذار ها پیداش کردم. اسمش منو یاد یاس ِ خوا-ننده می انداخت. شروع ِ خوندنش برابر شد با بی محلی  های من نسبت به وبلاگ خوانی و نویسی. چند درمیون می خوندمش اما حالا هر وقت فرصت داشته باشم سری به گذشته ش هم می زنم. بی شک یکی از خوش نویس هایی هست که می شناسم.
    یاس! مدت هاست اسمت رو پیش خودم گذاشتم محمد. نمی دونم چرا. خوش حالم از آشناییت.
  • افکار پروانه ای اگه بخوام اولین باری که دیدمش رو یاد بیارم میره به خیلی دوووور، به راهروهای سرد و بی روح کانون زبان. و بعد هم دانشگاهی و هم رشته ای و هم کلاسی و هم محلگی. بدون شک پر از خاطره ایم با هم. یادم میاد چند سال پیش بود و من تو شرایط خوبی نبودم، رو صندلی های خاک گرفته و بد بوی آخر اتوبوس نشسته بودیم و قرار بود 1 ساعت دیگه تا مقصد همون جا بشینیم. یه آهنگی بهم بلوتو-ث کرد، آهنگ Hello از اِمی لی. این آهنگه روایت کننده ی اون روزای زندگی ِ من بود. شب ها و روز ها باهاش اشک ریختم. هنوز یکی از اولین انتخاب هامه.
    شمیم! تو برام یکی از عزیز ترین هایی. همیشه بمون. دو نقطه قلب سیاه ِ کوچولو :))))
  • یه وبلاگی بود که وسط های وبلاگ های بالایی پیداش کرده بودم. "رختخواب دوشیزگی" که مدت هاست دیگه نمی نویسه یا این که من نمی دونم کجا می نویسه. از روی تعریف هایی که از شهرش داشت، حدس می زدم اهل انزلی باشه و ندیده دوستش داشتم. حالا هروقت میرم اون جا، فکر می کنم از کنار هم رد میشیم....






    قسمت آخر
    توجه نوشت: ترتیب نام بردن ها صرفن به دلیل آشنایی وبلاگی بود.

    ستاره نوشت: بی شک نوشته های این وبلاگ بود که من دلم خواست یه روزی تو جایی بنویسم مثل وبلاگ.

    دوباره نوشت: دلیل انتخاب این اسم (سامبادی) این بود که موقع نوشتن اولین کامنتم تو اولین وبلاگ، داشتم به آهنگ سامبادی انر-یکه گوش می دادم و تا الان تغییرش ندادم.

    هندوانه زیر بغل نوشت: از چندتا خواننده ی قدیمی این جا که نظر می ذارن و مدت هاست می شناسمشون هم، چون وبلاگ ندارن، این جا تشکر می کنم. می دونم و می دونید که دوستتون دارم.

    اعتراض نوشت: بعضی ها هم بودن، خیلی هم بودن، بعد بی خبر یهو آب شدن رفتن ته زمین، با از بین بردن همه ی نشانی ها، بدون خبر دادن نشانی ای نو....

    نارسیسیم نوشت: ای همه ی اونایی که ازتون تعریف کردم! بیاید نفری یکی یه دونه جمله از من "تعریفی" بنویسید. تنبلی نکنید دست به کیبورد ببرید...آ باریکلا :دی

    اعتراف ویژه نوشت: هیچ وقت از بچگی و حتا تو بزرگ سالی دوستش نداشتم، اما حورا هستم. با احترام./

نظرات 17 + ارسال نظر
یاس وحشی سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام رفیق ِ خوبم...
خسته نباشی.
اول اینکه بسیار بسیار خوشحالم که این صدمین پست رو اینقدر پُر و زیبا نوشتی. من هم به خاطر دارم برای ِ صدمین پست سنگ ِ تمام گذاشتم. اینکار یک احترام به مخاطبان و از آن مهمتر، احترام به خود و افکارته... مرحبا...

ممنون از تشریحی که برای ِ‌من نوشتی. البته شما همیشه در میان‌ ِ دوستان ِ خواندنی ِ من جای داری و خواهی داشت. بی تعارف و عملاً هم ثابت کردم.

اما Somebody
یکی از زیباترین افکاری که می خوانمش. مُغلق، خاص و بسیار قابل ِ احترام. مخصوصاً آنکه واقعاً دیگری در او مطالب را می نویسد. این زیباست: بینشی با چند بُعد...
برای ِ شما بهترین ها رو آرزو می کنم :)

سلام
می دونی! این توجهت به نوشته ها، به تک تک کلمه ها، به این که خودت هم با جزییات جوابشون رو می نویسی، عااالیه.
بله ثابت کردی و خوش حالم از این بابت.
می دونی رفیق! این دیگری در من ِ که همه زندگیم رو پیش می بره...خوب می شناسمش.
ممنون از تعریفات :دی
من هم همین طور

پریا سه‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ http://blogme.blogfa.com/

حورااا!
من رو یاد اون روزا انداختی...
فک میکنم همه مون از وبلاگِ آنی آشنا شدیم با هم! مرسی آنی :))

تو همیشه برای من یه خوانندهء فهیم بودی. کسی که موقعِ دیدن اسمش توی کامنت، حواسم جمع میشه و به دقت میخونم. خودت وبلاگ مینویسی و میدونی چی میگم؛ ارزشِ همهء کامنتا به یه اندازه نیس!
و اینکه خیلی خیلی خوشحالم که در faceبوک هم دارمت. و اینکه من عاشق اسمت هستم! و اینکه هرگز روزی نمیاد که من ننویسم! مطمئن باش

یه جور نقطه ی عطف بود :)))
من همیشه سعی کردم و می کنم که با فرهنگ رفتار کنم و خوش حالم که جواب داده.
من هم کلن خیلی حس خوبی دارم از این که چنین کسی رو می شناسم، پریای دوست داشتنی.
با تشکر از اطمینان خاطر دادنت :دی

علیرضا مردی از مترو چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ http://metroman.blogfa.com/

سلام بر سرکار علیه خورا
سامبادی ... دوست عزیز

راستش خیلی خیلی لطف کردی در مورد من
ممنونم از لطفت

این رو بدون که همیشه یکی از کسانی بودی که هیچوقت حس غریبه بودن نداشتم باهاش و از کامنتهاش همیشه خوشحال شدم

پایدار باشی بانو

سلام
ممنون از لطف خودت
و این که این یه حس دو نفره بوده...

هم چنین آقا :))

علیرضا مردی از مترو چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:23 ق.ظ http://metroman.blogfa.com/

راستی یه سر هم بزنی ... جواب کامنتت رو مفصل نوشتم

بله بله....با تشکر های ویژه از شما :دی

ناصر چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:32 ق.ظ

"راستش مدتیه می خوام بگم یاهو آی دیت رو بده موندم که گفتنش درسته یا نه.
مال یه سری از بچه ها رو دارم, گاهی احوال پرسی می کنیم"

23 اسفند 90 اینو نوشتی... خواستم بابتش تشکر کنم،ممنون که انجامش دادی

پیام خصوصی، رو می کنی؟ :))))

واقعن؟

پاسبان چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ق.ظ

حقیقتاً نمی تونم ذوق نکنم.نمی تونم خوشحال نباشم که در مورد من هم نوشته باشی.من خیلی دیر تر از این حرفها،دیر از تو با وبلاگ و این محیط پیچیده آشنا شدم اما باید بابت آدمهایی که توی همین مدت کوتاه پیدا کردم ،اول از همه به خودم و بعد به تو که جمعی به این خوبی رو داخل ذهنت جا دادی تبریک بگم.(البته غیر من که حرفهای بزرگی برای گفتن ندارم).
+حورا :)
باور کن من اگه اسم به این خوبی داشتم همه جا دادش می زدم.در حد فریاد!هر چند خودم هم هادی هستم و دوستدار این اسم :)
باز هم ممنون و اینکه نمی دونم وقتی به یک پسر به یک خانم بگه:"خیلی چاکریم!"،چه احساسی به طرف مقابل دست میده اما میگم:خیلی چاکریم.

البته که من هم از قبل ترش با محیط پیچیده آشنا شده بودم :))
می دونی! این هایی که از اوایل باهاشون آشنا شدم و حالا گاهی یکی دو نفر بهشون اضافه میشه، جزو ناب ترین ها هستن.
چرا غیر تو! تو هم جزوشونی قطعن.

من حواسم به ایمیلت بوده و می دونستم :)) اما می دونی همیشه با چیه اسمم مشکل داشتم! این که آدم های بی خبری وجود داشتن که علاوه بر ندونستن املاش، مسخره هم می کردنش با ادا کردن های مختلفش. و این قضیه از بچگی تا الان ادامه داشته و باور کن افزایش سطح تحصیلات جمعیت این کشور، هیچ تاثیری نداشته...

ممم...خانومی که مخاطب ِ شما باشه، خانومی که من باشم، در جوابش می گه "مخلصیم" میگم: ارادت :)).

ناصر چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:12 ق.ظ

صد در صد

:))) ها

شمیم چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:42 ب.ظ http://afkareparvaneyi.blogfa.com/

عزیزمممممممممممم کلی ذوق ذوقی شدم ^__^ مرسی که منو هم توی نوشتت آوردی نویسنده ی خاص جذاب
آهنگ Hello از عزیز دل ترین آهنگاست :)
واقعنی منو تو کلی خاطره با هم داریم کی فکرشو می کرد از یه همکلاسی ساده ی در حد سلام و آخرش نشون دادن عکس اون بازیگر توی اون فیلم شبکه ی دو پائولا چی بود خارجکیه به این حد رفیق صمیمی برسیم ؟!! یه عالمه حس های خوب توی زندگی واست آرزو می کنم چون خیلی دوست دارم خیلی بیشتر از خیلی :* دو نقطه یه عالم قلب و بوس و بغل

دیگه بیشتر از اون بازیگره نگو من خجالت می کشم :)))) : سرخ شدن

اگه از اون کیک های خوش مزه ت برام بپزی خودم فکرشو می کنم :دی
خیلی عزیزی :**

شمیم چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:43 ب.ظ http://afkareparvaneyi.blogfa.com/

جا مونده از کامنتم : راستی ما هیچ وقت نمی گیم دلم برات تنگ میشه چون همیشه باهمیم رفیق تا همیشه ^__^

اصلن فاصله ی دلتنگی ِ ما 5 مین بیشتر نیس...همیشه تا همیشه ^_^

آنی دالتون چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:40 ب.ظ http://Anidalton.blogfa.com

عزیزم برای آدم از خودراضی مثل‌آنی دالتون خیلی خوشحال کننده است که در صدر چنین مطلبی قرار بگیره. حتی اگه ترتیب اسامی فقط بر اساس زمان‌آَشنایی تو با آدما باشه، اما همین که تو ترتیب آشنایی خیلی ها با وبلاگ و وبلاگ نویسی، اولین نفر باشی، خیلی حس خوبی به آدم می ده.
متاسفانه با برباد رفتن وبلاگ و کامنت هام الان نمی تونم به یاد بیارم تو چه چیزایی برام می نوشتی اما یادمه که کامنت می ذاشتی و حالا با خوندن این مطلب می تونم مطمئن بشم که ازت انرژی مثبت می گرفتم.
لازم نیست لینک آنی رو حذف کنی. اون به این راحتیا صدر مجلس رو از دست نمی ده!

اصلن برام باعث افتخاره اولین وبلاگم بودی :**
ممم....من فقط یادمه از خوندنت خیلی لذت می بردم و این که همیشه حمایتم کنارت بوده و خواهد ماند.
مرسی از گذاشتن آدرس پرچم بالاس :X

Alu چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:54 ب.ظ

101 حساب کردم من کلک می زنی؟ :دی

خیلی پست روشن گری بود مخصوصاً قسمت آخرش
(مانیتور سوخت مجبور شدم با موبایل بیام در این حد)


الان من تعریف نکنم مثلاً ؟ :دی

تو حساب کاربریم خود ِ بلاگ اسکای شمرده 100 تا دیگه سنگ ننداز دیگه :دی

عه! اون نورِ تو آسمون اومد مانیتور ِ تو بود پس :))) الان اگه خارج بود مجبور بودم غرامت بدم =))

چرا دیگه -"قسمت آخر" هندوانه زیر بغل نوشت- مربوط به شماس. زود باش تعریف کن.

Alu چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:25 ب.ظ

من این گوشه چند بار عددا رو جمع زدم هی ولی باشه :دی

عه ! تو ایرانی؟ میگم فارسیت چقدر بهتر از منه :دی :فرنگی بازی

اونقدر زیادن چیزای قابل تعریف کردن که نمی دونم از چی بگم :))
ولی خیلی دوست داشتنی و جالبی هستی برام
(می خوای فکر کنم یه چیزه درست حسابی بگم :3 *)

*:سیبیل برعکس :|

مهم هدفم بود اصن :دی
عه تو فرنگی ای؟ :)))
شما لطف می داری . مرسی

Alu جمعه 4 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:16 ب.ظ

آره،اصلاً من ریاضیم خوب نیست خوب قطعاً 100 امی بود این :دی

یس،آیم فرام برزیل،دیدنت یو نو؟

بله می دارم :دی خواهش

منم خوب نیس.
و ِری معلوم از یور آی پی :دی وری فارسیت ول حتا.

فاطمه چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام وبلاگت برقرار.راستش وقتی اسم رختخواب دوشیزگی رو دیدم خوشحال شدم.من خیلی نوشته هاشو دنبال میکردم.ولی دیگه نمینویسه...

سلام مرسی
خودم هم دوستش داشتم و همین حس های شما.

maryam- چپ دست یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ

من ؟؟؟؟؟ نبودنم تو این پست غمگینم کرد :(

ممم....مریم جان کسایی که تو این پست نوشتم، کسایی بودن که یا از اول نوشتنشون تو وبلاگ باهاشون بودم یا تو یه فضای خصوصی تر باهاشون در ارتباط بودم.
اما این جا برات می نویسم، وقتی تو آنرمال می نوشتی همیشه برام یه نویسنده ی خاص و حتا شاد بودی...دوست داشتم وبلاگتو، می بینی که هنوز هم لینکشو پاک نکردم و این که بعد از یه مدت نبودkم سر زدم بهت و دیدم دیگه نمی نویسی و این که بعدش یه جای دیگه شروع کردی و اون پیغام خصوصی....خیلی ناراحت شدم. من هنوز هم همراهت هستم و با ناراحتیت ناراحت میشم...امیدوارم زودتر همه چی روبراه بشه برات.
غمگین نبینمت هاا :X

1دختر چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ق.ظ http://ye2khtareashegh.mihanblog.com/

سلام
منم از وبلاگ مترو من اومدم اینجا
منو بردی به خاطرات وبلاگیم یادش بخیر وبلاگ آنی چقدر جاش خالیه
منم سالها اون وبلاگ رو میخوندم
تمام آرشیوشو خونده بودم
هنوزم باهاش در ارتباط هستی؟ آدرسی ازش داری؟
خودم مدت زیادی نیست که مینویسم
خوشحال میشم بهم سر بزنید

سلام
منم همین طور
armaghonline.blogfa.com

محبوبه شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:42 ب.ظ http://mzm7072.persianblog.ir

سلام نمیدونم منو یادت هست یا نه ؟ اما فکر نکنم هیچ وقت از خوندن من لذت برده باشی بدون من بیادت بودم و ببخش که بی خبر رفتم اما مجبور شدم

سلام
همونی هستی که زیاد کوه می رفتی؟
از این فکرا نکن :)))
ممنون از آدرس جدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد